به دنبال یک زندگی جدید

ماجراهای زندگی و مهاجرت از زبان یک برنامه نویس کامپیوتر

به دنبال یک زندگی جدید

ماجراهای زندگی و مهاجرت از زبان یک برنامه نویس کامپیوتر

خوب سعی کردم یکم منظم تر بنویسم

مسیر جدید مهاجرتی که انتخاب کردم، مسیر دانشجویی کانادا هست، اول از همه اینکه بعدش راحت اجازه کار میدن بهت، بعدشم میشه اقامت گرفت و از همه مهمتر اینکه کانادا همیشه برام یک آرزو بوده.

الان در یک دانشگاه و یک کالج پذیرش گرفتم، کالج پذیرش قطعی امد ولی هنوز برای پذیرش قطعی دانشگاه باید مدارک تاییده شده ترجمه شده رو برای دانشگاه بفرستم و شهریه یک ترم رو واریز کنم تا پذیرش اونم بیاد و برم سراغ ویزا

ایشالا که همه چی خوب پیش میره و کمتر از 3 ماه دیگه کانادا باشم...

خدایا تو این راه کمکم کن...

چند تا کار مهم داشتم که انجام بدم

تایید کردن کارهای تاییده دانشگاه ازاد
ارسال مدارک برای دانشگاه
آماده کردن متن برنامه تحصیلی
آماده کردن مدارک تمکن مالی
سو پیشنه (اجباری نبود ولی درخواست دادم تا بیاد)

سعی میکنم یک مطلب در مورد سو پیشنه و یک مطلب در مورد تایید و ارسال مدرک تحصیلی بنویسم

خدایا این 3 ماه رو خیلی بهم توجه کن کارام خوب پیش بره...

تقریبا 6 ماه از سال گذشته، از اسنفد شروع کردم جدی برای روش های جدید مهاجرتی و زندگی برنامه ریزی کردن، شروع کردم pte خوندن

که برای دانشجویی کانادا و استرالیا اقدام کنم.

تمام تلاشمو کردم

امتحان اول رو آخر خرداد دادم، نتیجه که میخواستم نبود، توی اسپیکینگ خیلی مشکل داشتم. البته قبل امتحان مریض بودم یکم تاثیر گذاشته بود.

ایمیل زدم دانشگاه، یک ماه وقت خواستم ازشون...

وقت دادن امتحان دوم آخر های تیر دادم و نتیجه خیلی خیلی بهتری بود.

نتیجه فرستادم دانشگاه و در نهایت دانشگاه ریجکت کرد.

نمیدونم زندگی چرا اینجوری شده، تقریبا از 18 بهمن که پرونده های کبک ریجکت شد تا الان، همه چیز خوب پیش نمیره...

یک کالج اقدام کردم، همیشه یک هفته ای پذیرش میداده، الان یک ماه میشه اونم ناز کرده جواب نمیده ...

خیلی احساس نا امید دارم ولی نباید کم بیارم، واقعا نباید نا امید بشم ...

من باید نمره بهتر واسه مهاجرت به استرالیا تو pte بگیریم

انقدر اتفاق های بد داره میوفته حتی نمیشه با کسی حرف بزنی سبک بشی، همه چی پشت هم و بد ...

یک زندگی خوب میسازم، نا امید نمیشم ولی...

 

با سلام

همنجوری که مشخص بود 5 ژانویه 2016 (معادل 15 دی 94 ) ثبت نام آنلاین کبک شروع شد .

ساعت شروع 8:30 تقریبا به وقت کبک کانادا بود که میشد حدود 17 تهران .


من فکر می کردم ثبت نام کاری نداره که 18 ژانویه قراره سابمیت کنیم سخته ....


اما سخت در اشتباه بودم و ثبت نام کبک خودش شد یک غول بزرگ ....


سایت جوری طراحی شد با توجه به محدودیت سرور نمیشد ثبت نام کرد


اما من برام خیلی زشت بود مهندس کامپیوتر نتونم ثبت نام کنم


همین شد که بهم بر خورد تا ساعت 9 صبح 6 ژانویه ( 16 دی 94 ) تونستم ثبت نام کنم برای خودم و سارا ...


بعد ثبت نام ایمیل اکتیو کردن هم داشت که اونم سریع انجام دادم ...


فقط می موند لاگین کردن و تکمیل اطلاعات که اونم شده یک غول بزرگتر ...


یادش بخیر داشتم با کارگر های که خونه داشتن بازسازی میکردن دعوا میکردم با گوشیم زدم سایت باز شد بیخیال یارو شدم چسبیدم با گوشی ثبت نام ....



همینجوری که گفته بودم شروع کردن تحقیق در مورد کشور های مهاجر پذیر :

چیزی که در همه سایت های مهاجرت و وبلاگ های مهاجرتی مشاهده کردم به صورت جز این بود

اولین و مهمترین شرط یک مهاجرت موفق ، فقط فقط و فقط زبان هستش

و مهمترین زبان هم چیزی نیست جز زبان انگلیسی

شروع کردم زبان یاد گرفتم و لغت هارو با جعبه لایتنر یاد گرفتن 504 رو گرفته بودم و تو مسیر مترو ، سر نهار شام اینا میخوندم

بعد با توجه به اینکه جعبه لایتنر من یک نرم افزار تحت ویندوز بود همیشه باید صبر میکردم میرسیدم خونه تا بتونم تست های زبان رو بزنم

بخاطر همین به ذهنم رسید که یک سایت سبک بنویسم که با موبایل سازگار باشه صفحه نمایش سایت و شروع کردم به پیاده سازی اون

امیدوارم بتونم تا یک ماه دیگه که عید میشه اصل قضیه بیارم بالا و بقیه اونو به تدریج گسترش بدم

تا ببینم چی پیش میاد

یکم خودم معرفی کنم :

من نیما هستم 25 سال و 9 ماه از زندگی رو گذروندم (متولد بهمن 68 ) ، مهندس کامپیوتر - نرم افزار هستم ، شغلم برنامه نویس و توسعه دهنده نرم افزار هستش (برنامه نویسی تحت وب دات نت )

شروع داستان

داستان مهاجرت من و روند این که چرا مهاجرت کنم ، برمیگرده به اینکه همیشه دوست داشتم تجربه های تازه ای داشته باشم ، دوست نداشتم درجا بزنم ، دوست نداشتم قانع باشم ، به اینکه یک حقوق خوبی بگیریم و تموم تا آخر عمر یک نواخت زندگی کنم ... ، دوست داشتم زندگی کردن تو یک کشور سطح اول دنیا رو از نزدیک حس کنم ببینم چجوری زندگی آنجا ها ... دوست داشتم ببینم تو این شرکت های بزرگ دنیا کار کردن چجوریه ...

 

چند سفر که داشتم یکم با شهر های دیگه دنیا آشنا شدم ، البته همشون آسیایی بودن ولی دیدم حتی همین آسیایی ها چقدر سعی کردن پیشرفت کنن ، چقدر زندگی کردنشون با اونی که ما داریم انجام میدیم فرق میکنه ، شروع کردم به تحقیق در مورد کشور ها و شهرهای بزرگ دنیا و شرکت های بزرگ که وجود دارند .

 

من رشته مهندسی کامپیوتر نرم افزار هستش ، و کارم برنامه نویسی هستش ، از وقتی که دبیرستان بودم یکجور هایی مشغول این جور کارا بودم ، نه اینکه واقعا برنامه نویس باشم اون موقع ولی خیلی دوست داشتم با این سیستم های مثل  php Nukeو جوملا و ورد پرس اینا مشغول بودم تا اینکه وارد دانشگاه شدم و با اصل برنامه نویسی آشنا شدم ، بین درسم هم وارد شرکت نرم افزاری شدم و کارامو شروع کردم و روز  به روز کارهای بهتر و تجربه های بهتری کسب کردم کم کم درس تموم شد کار رو حرفه ای تر پیش بردم ، تو شرکت های مختلفی با حجم کارهای مختلفی کار کردم ، شرکت های بزرگ و کوچیک ... ولی اینا تموم اون چیزی که من میخواستم نبود ...

یکی بود که گفته بود :" یک ماهی بزرگ باشی توی یک دریاچه بزرگ یا یک ماهی کوچیک باشی توی یک دریا بزرگ که بتونی بزرگ تر بشی "

شروع کردم به تحقیق در مورد کشور های مهاجر پذیر ، استرالیا ، کانادا ، ...

 

پایان قسمت اول ... ادامه دارد ...

 

تاریخ نوشتن و انتشار مطلب : 94/09/13

سلام ....

الان که شروع به نوشتن میکنم میدونم حداقل تا چند وقت کسی اینجا رو نمیخونه ...

  1. اول از همه اینکه برای دل خودم دارم مینویسم .
  2. دوم از اینکه من خودم خیلی وبلاگ  هارو شبانه شروع میکنم میخونم از اول تا آخرش ... شاید یک روزی یکی مثل من پیدا شد داشت شروع میکرد به خوندن از اول تا آخر .
  3. سوم اینکه همش چون کارم برنامه نویسی و وب اینجور داستان ها هست ، میگم یک سایت با دست رنج خودم میارم بالا اونجا مینویسم و حداقل دو سه سال نوشتن منو با تاخیر شروع کرده ، ولی امشب گفتم ولش کن فعلاً اینجا مینویسم تا بعدا جا به جا بشم
  4. اسم وبلاگ مثلا از کلمات immigration و it خلاصه نویسی شده :)
  5. من خیلی نگارش فارسی و املا فارسی خوب نیست ، خیلی بخوام سخت بگیرم باید ننویسم ، اما اگر میخونید یک وقتی خدای نکرده به دل نگیرید :)
  6. من خیلی وبلاگ هارو میخونم میبینم نصفه ول کردن یا هر چیزی من میخوام از صفر بنویسم تا آخرش امیدوارم بتونم سر حرفم باشم ...

امروز جمعه 13 آذر 1394 هستش ، ساعت نزدیک 4 صبح ، سعی میکنم به صورت خلاصه کم کم روند مهاجرت توضیح بدم و در ادامه روز نوشت ها و مطالب خاص خودم را که پیش میاد بنویسم .

 

تاریخ نوشتن های پست های اولین به تاریخ های اتفاق افتاده خود در سال و ماه روز مورد نظر انتقال پیدا کرد.